هیچ وقت فکر نمی کردم با رد شدن روزانه از جلوی دبیرستان دخترانه و شنیدن صدای جیغ و دادشان، صدای معاونی که توی میکروفن حرص می خورد و بچه هایی که ظهرها وسط حیاط روی زمین خشک و خالی با مانتوهای یک رنگ نشسته اند، دوباره دلم هوایی شود.

هوایی ِ سال ها و ساعت های دوری که سوز پاییز داشتند و دلگرمی ِ تابستان. پر بودند از نیاز و احساس و بالا و پایین روح . دل هایی از بلوغ سرشار و از امید خالی. فکر می کردیم قرار است دنیا همان جا به نقطه ی پایان برسد، اما نرسید. 

ما بزرگ شدیم و دیگر در تن ِ آن مانتو و مقنعه جایمان نگرفت. کیف هایمان برای به دوش کشیدن بیشترها کوچک بود و باید کوچ می کردیم به سرزمینی طولانی. پر رنج تر و صعب العلاج تر. به جوانی ِ غیرقابل پیش بینی .

حالا هنوز هم فکر می کنیم قرار است زندگی همین جا تمام شود. گاهی از سختی ، گاهی از فرط ِ خوشبختی .

از بس که هنوز آدمی زادیم .

 

کربلا رفتن درد می خواهد

تو همان نیمه ی شعبان همه را بخشیدی !

دلم صراحی لبریز آرزومندی‌ست

فکر ,  ,هایی ,صدای ,کردیم ,دلم ,قرار است ,گاهی از ,می کردیم ,فکر می ,هایمان برای

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

|ضریب| گروه سلامت محیط و کار تعمیر لوازم خانگی | تعمیرات تضمینی لوازم خانگی آکادمی رزمی وحید علیزاده اصغری آموزش بازی پوکر اوماها ohama بطور کامل DigiComics استحاله ی ذهنی ارزون بخرید سوال و جواب برنامه نویسی سایت projecteuler.net سرماسان صنعتی